سلام…
از صمیم قلبم امیدوارم حال و روزتون خوب و دلتون گرم باشه!
من علی رحمت پور هستم و اینجا پیش شمام تا قسمتی از خاطرات پرتقالی ها رو براتون تعریف کنم…
هر چی جلوتر میریم، تو جلسه هامون دیگه کمتر سر و کله هم میپریم و کمتر برای همدیگه تسک ( Task ) آماده می کنیم. خیلی خلاصه بگم، کمتر کار با کار همدیگه داریم..
دلیلش برای خودمون خیلی روشنه، اما شاید برای شما نباشه و کنجکاو باشید که بدونید بنابراین باید خدمتتون عرض شود که با گذشت زمان، در هر کاری ( نه فقط طراحی وب و کار تیمی ) افراد توی نقش هاشون فرو می رن و در واقع بهتر از هر کس دیگه ای می دونن گام بعدی چیه، می دونن کجا سوتی دادن و کجا توی کارشون نقص داره، کجا رو باید چکش کاری کنن یا حتی بکوبن و از نو بسازن!
البته شاید بد نباشه این نکته رو هم بگم که منظورمو درست و کامل به اشتراک گذاشته باشم، ما تقریبا همیشه در حال طرح دادن و فکر روی مسائل جدید و صد البته قدیمی هستیم که من نقش مهمی در این قسمت داستان دارم. معمولن منم که این قسمت رو با بچه ها به اشتراک می زارم. خیلی صادقانه بگم، تقریبا همیشه توی ذهنم طوفان فکری ( brainstorming ) برقراره و نتیجه این قضیه رو با بچه ها در میون می زارم.
از طرفی، ما تقریبا روزی بین 500 تا 5000 تا پیام توی گروه تلگرامی مون رد و بدل می کنیم و یه وخ فکر نکنید که کل دیدار ما محدود به همین جلساتی هست که اینجا در موردشون می نویسم.
– از این گذشته، ما دوستای همدیگه هستیم و تقریبا میشه گفت هر روز، معمولا شبا همدیگه رو میبنیم، با هم در ارتباطیم و از هم دیگه انگیزه میگیریم…
حالا فکر می کنم شما هم متوجه شده باشید که چرا صحبتایی که توی جلساتمون میشه جنسش فرق کرده و دیگه کمتر برای همدیگه Task تعریف می کنیم…
البته یه چیزایی هم هستن که کمتر که نمیشن هیچ، بیشترم میشه!
مثه قر زدنای عرفان که چرا من ویدیو ضبط نمی کنم. ( یه بار حتما در این مورد خواهم نوشت… )
این بار یه عکس مشتی که قبل از جلسه گرفتیم…
از ایمان تشکر می کنم که لطف کرد و این عکس دوست داشتنی رو از ما گرفت تا برای یک بار هم که شده، با یه عکس خوب توی سایتمون ظاهر شیم!
اما براتون بگم از اتفاقات خوبی که داره برامون میفته!
اولیش سایت الکساس، شوما نیگا کن رتبه روووووووووووووو
تو این مدت کم عجیب غریب رتبمون داره سقوط میکنه و خودش کلی حرف پشتشه
اگه کنجکاو شدی رتبه ما رو توی الکسا ببینی، روی این متن کلیک کن
دومیش اینکه، ما رفتیم که بریم توی پارک علم و فناوری مستقر شیم…
به راحتی با طرح ما موافقت کردن و کلی گرد و خاک به پا کردیم پیش داورا. حدس میزنم دفه بعدی که خاطره نگاری سایت رو دارم انجام میدم، اتاقمونو گرفته باشیم!
سومیش هم یه چیزاییه که فقط خودمون می دونیم…
شاید فکر کنید حتمن یه راز یا یه چیز عجیب غریبه که من نمی خام بگمش! ولی اصلا اینطور نیست، در واقع ی حسه که بین ما وجود داره و واقعا از پس گفتن اون حس بر نمیام. فقط و فقط زمانی می تونید دلیل سومی که هست رو درک کنید، که خودتون مسیری مثل ما رو طی کرده باشید یا در حال طی کردنش باشید…
– حتی فکر می کنم اون حس برای هر کدوم از ما 3تا متفاوت باشه…!
ارادتمندیم رفقا